امان از روزگار و بی معرفتی آدمایی که بهشون دل بستیم چشم به اونها و آرزوهامون دوختیمولی...
متأسفم از اینکه پا هایم سنگین شده اند ونای راه رفتن ندارند.... همیشه فکر می کردم
بهترین دونده خواهم بود ......... بعد به راه رفتن دل بستم ........... بعد راه رفتن را وانمود کردم
حالا حتی نمیتوانم قدمی بردارم
متأسفم................ برای خودم و..
من که با خودم اینگونه عهد نبسته بودم ....
من از صخره ها باک نداشتم ...
حالا در وسط یک
جاده ی آسفالت سردرگم مانده ام.!!!
از سکوتی که مرا رنج میدهد.
سکوتی که فریادی سنگین به دنبال دارد ..
میترسم.. نه از سکوت .. از صدای وحشتناکی که با
خود مهمان خواهد آورد...
ومن هیچ حوصله ی فریاد ندارم..
من نای هیچ حرفی ندارم
.............. حرفی نیست که مرا بگوید... که مرا بفهمد.
من از گفتن ...
از اثبات ...
از ادراک ..
از انکار... از ........................... . خسته ام
من از سوزن زدن رویه یک روزنہ بیزارم.....
من از دست روی دست گذاشتن خنده ام میگیرد..!!
من از تکان نخوردن مات می شوم...
من از تکرار حالم به هم می خورد
من از آدمهایی که به دروغ میگوین دوستت دارم حالم بهم می خورد
این حرفها را برای چه میگویم ؟..............
حرفی نیست که مرا بگوید... که مرا بفهمد.
من به آدمها عادت کردم
به نفیسه ها به فاطمه ها به میلادها به حسن ها و حسین ها به امیر و غزل و مهساها
به پسرها به دخترها عادت کردم
من به خاطره هاعشق می ورزم
ولی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی چرا
چرا چی ؟؟؟؟؟؟؟ اماناز این چراها
چرا من من نمیتونم حرفامو
دردو دلامو راحت بزنم
چرا عاشق خاطره هامو
میذارم اینقدر خاطرات منو عذاب بدن
چرا دوست داشتنمو
چرا احساسمو به آدمها نمیتونم نشون بدم آخه چرا چرا چرا
من از این تیک تیک ساعت بیذارم
من از این تیک تیک ساعت بیذارم
من ار این تیک تیک ساعت بیذارم
چون لحظه لحظه به سفید شدن موهام نزدیک می شود و باز
من نمیتونم حرف دلمو به دلدار بزنم و همچنان بایدتوو تنهایی به سر ببرم . . .
من از این تیک تیک ساعت بیذارم ........
منتظر نظراتتون هستم.بدررووود
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
وبلاگ قشنگی داری مطالبی که گذاشتی زیبا هستن
خوشحال میشم به منم سربزنی
فعلا بای منتظرتم