پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ... عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند . به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * . به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * . به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . . به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * . به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم . به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * . به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم . به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .
آمدم نبودی
آمدم دیدم نیستی
آمدم ببینمت ولی دیدم نیستی
آمدم نگاهت کنم ولی نگاهت را فروخته بودی
آمدم دستان پرمهرت را لمس کنم آنها را هم فروخته بودی
آمدم سرم را بر شانه هایت بگذارم
آمدم های های گریه کنم بر شانه هایت
آمدم...
آمدم دیدم نیستی
آمدم احساس دل تنگیم را برایت بگویم ولی تو نبودی
آمدم گلدان زیبای عشقمان را که با هم کاشته بودیم آب دهم
آمدم همان گلدان را با عشق سیراب کنم ولی ندیدم گلی در گلدان
آمدم ببینم گلمان را در گلدان ولی ندیدم گلی در گلدان
آمدم دیدم جای خالی گل را در گلدان
آمدم ای کاش نمی آمدم
آمدم زیبایی را ببینم در نگاهت... کاش نمی آمدم
آمدم ای کاش نمی آمدم
آمدم و حال باید بروم
آمدم بروم از نگاهت
آمدم عشقم را ببرم از گلدان عشقمان
آمدم زیبایی را از نگاهت ببرم
آمدم همه خوبیهای قلبت را هم ببرم
آمدم قلب مهربانت را ببرم
آمدم ببرم قلبت را نکند آن را هم فروخته باشی
نه نه این برایم خیلی سنگین هست
اگر قلبت را فروخته ای پس دیگر تو که هستی
تکه ای گوشت و استخوان که ارزش ندارد
همه وجود آدمی همان قلبش است
و تو آن را هم فروخته ای
و حال می بینم مرگ عشق را ...
مرگ همه زیبایی ها، همان مرگ عشق است ...
مرگ عشق همان مرگ زندگی است ...
و این تنها هدیه ایست که تو به من بخشیدی
حالا آمدی؟ حالا یادت آمد که هستم؟ که تنهایم؟ پس کجا بودی شبی که صدای شکسته شدن قلبم گوشهایم را کر
کرده بود؟ همان شبی که رفتی و دل و جانت را سپردی به دیگری... شبی که هق هق گریه هایم بهانه ای شده بود تا
تک تک عکسهایت را ببوسم و تو چه خوش بودی با قهقهه های بلندت شبی که آسمان ابری شد و دل من گرفت و تا
صبح گل های بالشم از اشکهایم گلستان شد شبی که دلم یکهو هوایت را کرده بود و تو به هوای دیگری سر بر
زانوهایش تا صبح به خواب رفتی شبی که درد داشتم و دوای دردم دستان تو بود و نوازش های مهربانانه ات و تو چه
سخاوتمندانه موهای دیگری را نوازش می کردی تا آرامتر به خواب رود کجا بودی شبی که بغض داشتم در جمعی که
همه با صدای بلند می خندیدند؟ و من فقط به این دلیل که خنده هایت را مدتی بود ندیده بودم بغض کردم شبی که
سردم شده بود و وجودم گرمای وجودت را بهانه می کرد ولی نبودی و من تا صبح از سرما به خود لرزیدم حالا که به تک
تک این شبها عادت کردم و هرشبش برایم شده یک خاطره تلخ در دفتر خاطره ام آمدی؟ آمده ای که بگویی گذشته ها
گذشته و فردا را عشق است!!! نه جانم راهی که آمده ای را برگرد...
پیشانی ام ...
پیشانی ام ...
چسبیدن به سینــه ات را میخواهد...
و چشم هایم خیس کردن پیراهن مردانــه ات را...
عجب بغض پرتوقعی دارم...
مــن امشـــــب....
این اتــاق ِ مَن استـــــ ..
وقتــے وارد شدی ..
آنقـــدَر کوچَکـــــ مے شـَـــوَد ..
کــهـ دیــگـر جــایــے بَــــرای نـشستَــن
بـاقـــے نَخواهَـــد مانــــد ..
مَـگـر دَر / آغــــوش ِ مَـــن / ...
چـــه خـــوش خیــــــــال اســـــت !!!
فــــــــاصلــه را مــــــــی گویــــم !!
به خـــــــــیـــالـــش
تـــــــــو را از مــــــــن دور کـــــــــرده
نـــــــمــی دانــد
تـــــــــو جــایـــت امــــــن اســت
ایــــــنــجـــا
مـــیـــان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
در خانه ام را می زنند
میهمان ها
رفتگرها
نشانی گم کرده ها
کودکان
همه
هر کسی
جز تو
کاش
یک لحظه کاش
من گمشده ات می بودم…
خداوندا
خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهدخود وفا کن
مستي ات
تعادل دنيايم را بر هم مي زند
وقتي لبهايم را
تلو .... تلو .... مي خوري .
لب جـــــاده می ایستـــــــم
و به دوردست ها نگاه میکنم
شاید،،،
فقط شایــــــد
دلش تنــــــگ شد
و
برگشت...
جهانيست
که از خیال تـــ ـــو
خالی باشـــد . . .!
من این چشم های بی تو را گفتی دوستت دارم برای دوباره آمدن کاش می فهمیدی قهر میکنم که دستم را محکمتر بگیری... شب را با نام تو آغاز می کنم تا تو رفتی همه گفتند
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز
نرفته باشی؟
و من به خیابان رفتم.
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود !
چشمهایم روز اولی ندارند !
اصلاً
چشمهایم را ببندم که چه؟
کسی که بــــــاد دست به دستش کرد
برگشتنی نیست . . . !اگر می توانستم !
شراب می شدم برایت ..
از آن شراب های ِ کهنه ی قدیمــــــی ..
تا مــست شوی از من ...
تا برایم مـستی کنی!!
دیـوانـــگی کنی !..
عاشقی کنی !..
هر صبح ..
هر ظهر ..
هر شب ..
هر لحظه ........
هر چقدر هم كه چشمانت را محكم بفشاری
رویای از دست رفته ات باز نمی گردد
وقتی از خواب پریده باشی ...
که بلندتر بگویی بمان...
همین|
و بامدادان با رویا های تو بر می خیزم
تمام هستی من
یک حلقه تنهاییست
در پنجهء کوچک تکرار
اولویت اول زندگی آدم می شود
پس...
نگو عاشقمی
وقتی به فکر همه هستی
...جز من
که از دل برود هرانکه از دیده برفت
و به ناباوری و غصه من خندیدند
آه ای رفته سفر
که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و میدیدی
که در این تنگ بلور
ماهی سرخ تو زنده است هنوز
و در این کلبه سرد
یادگار تو بجاست
کاش میدانستی
که از دل نرود هر آنکه از دیده رود
به شرطي كه آدمها بعد از دوست داشته شدن
آدم بمانند.....!,
عشق یعنی ...همون سلام اول.
سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری .......بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس .... تمام روزهایی که تنها بودی
يادمون باشه كه هيچكس رو اميدوار نكنيم بعد يكدفعه رهاش كنيم چون خرد ميشه ميشكنه و آهسته ميميره .
يادمون باشه كه قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا كسي كه به ما تكيه كرده سرش درد نگيره
يادمون باشه قولي رو كه به كسي ميديم عمل كنيم .
يادمون باشه هيچوقت كسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امكان داره زياد نتونه طاقت بياره .
يادمون باشه اگه كسي دوستمون داشت بهش نگيم برو نميخوام ببينمت چون زندگيش رو ازش ميگيري...
یادمون باشه که دل کسی رو نشکنیم. چون دیگه هیچوقت خوب نمیشه...
یک دقیقه به نکات زیر فکر کنید ...
اگر روزی گریان منو دم در خونه ات دیدی اصلا اهمیت میدی؟
اگر بهت زنگ بزنم بگم بیا دنبالم برام یه اتفاقی افتاده آیا میایی؟
اگر فقط یکروز از زندگیم باقی مونده باشه دلت میخواد که تو هم بخشی از اون آخرین روز باشی؟
اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم؟
میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟
با هم پلک می زنند، با هم حرکت می کنند، با هم گریه می کنند، همه چیز رو با هم می بینند و با هم می خوابند.
اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.
زندگی بدون دوست یعنی تنهایی
اگر روزی گریان منو دم در خونه ات دیدی اصلا اهمیت میدی؟
اگر بهت زنگ بزنم بگم بیا دنبالم برام یه اتفاقی افتاده آیا میایی؟
اگر فقط یکروز از زندگیم باقی مونده باشه دلت میخواد که تو هم بخشی از اون آخرین روز باشی؟
اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم؟
میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟
با هم پلک می زنند، با هم حرکت می کنند، با هم گریه می کنند، همه چیز رو با هم می بینند و با هم می خوابند.
اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.
زندگی بدون دوست یعنی تنهایی
میدانم که مرا از یاد خواهی برد
اما هیچگاه یادت را از باغ ذهنم نخواهم چید
میدانم که مرا با کوله باری از غم در کوچه های پر از دلواپسی رها میکنی
ولی من تا همیشه همچون خار در کنار تو گل خواهم ماند
میدانم که در سکوت دلنشین شب فانوس تنهایی ات نبودم
اما از درون شعله میکشیدم
میدانم که سایه ام نا مهربانتر از همیشه بود
ولی همیشه در کوچه های دلتنگی ات مرحم زخم های کهنه ات بودم...
من كه ميگويم ... : ما به هم نمي رسيم ..
قسمت عشق همين فاصله هاست ..
نرسيدن ، نشنيدن و نديدن شايد
كاش مي فهميدي .. كاش ميدانستي ..
خواستن لذت تنهايي هاست ..
تو ازاين فاصله ها خوشحالي
من ازاين فاصله ها بيزارم
فرق من با تو همين يك كلمست ..
مابقي را كه تفاهم داريم ..
کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
مگر می توان بود و ندید؟
مگر می توان گذاشت و گذشت؟
مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛ سوزاند؟
چه بی صدا رفتی
چه بی امید رها کردی دل را، آرزو را، حرف را
از بلبلک های باغ سراغت را گرفتم
خبری نداشتند
و خندیدند به حال زار من
که چگونه از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت، گرفته و نا توانم
آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی راشررم چیره شده ...